امان از دلتنگی هایی که هرگز سر به راه نمی شموند...و هرچه بگویی کمتر،بیشتر و دل آزار تر میابیشان....
امان از دوستانی که در تمام دوره دوستی باید بیاندیشی که به راستی او دوست من است یا من دوست او و یا هیچ کدام؟!
امان از سکوت مادرم وقتی از او میپرسم که از من راضی است یا نه!و امان از لبخند بعد که : خدا راضی باشد....
امان از این روزها که نه بد هستند و نه خوب....بچه که بودم جشن عروسی به خاطر آن تور سپید و مراسم برایم رویایی دور بود....اما الان به نظر میرسد بد ترین قسمت عروسی خود جشن عروسی باشد....پس مجددا امان!!!
امان از آدمیزاد که در برابر همه نعمات باز هم میگوید امان..............................یا علی مدد
آنچنان که در قاموس اینان عاشقی فتنه ست و عاشق دیوانه...عشق بیراهه ست و هر تنهایی بیگانه...دوستان اندک و دشمنان برتر...مهر مادری غریزه و همِِِِت پدری وظیفه ....مارا با قاموس بیچارگان چه مقصد و با تازه به دوران رسیدگان پست چه ره؟!